نویسنده: fateme078
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: 184
بخشی از داستان:
به سمتم دوید و سر تا پایم را برانداز کرد. ناگهان سیلیای به گوشم زد که صدایش در تمام سالن
طنینانداز شد.
-ببینم تو سالمی؟ شناختت آره؟ ای سگ تو روحت که نقش هم نمیتونی بازی کنی! بیینم حاال نزد توچرا میزنی دیوانه؟
دهنت بعد بگه به ننه بابات میگم تو گفتی دختر نیستی؟ اصال چرا با خنده از اون سالن بیرون اومدی؟
با لبخند چهرهی بهتزدهاش را برانداز میکردم که با دو تا دستش توی صورتش زد و با حالت زاری گفت:
-یا خدا! نکنه بردنت اتاق خالی…
جلوی دهانش راگرفتم و لبم را گزیدم.
-بریم بیرون با هم صحبت کنیم، خب؟ هیچی نشد. خیلی هم خوش گذشت؛ اما نه از اون خوشیها که
توی ذهن منحرفت داری.
از در دفتر خارج شدیم که همان حاجآقا جلویمان را گرفت و با لحن مقتدرانهای رو به سوری گفت:
نیست؛ ولی همین که آقای فرهود استخدامش کرده؛ یعنی یه ویژگی عالی داشته. حاال آقا داماد چندعروسی افتادیم یا نه دخترم؟ این دختر منشیه دل همه رو برده. البته این هم بگم زیاد دختر نجیبی
سالش
لینک دانلود
- ۹۹/۰۹/۱۹