☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

 

نویسنده: سما جم

ژانر: عاشقانه.اجتماعی

تعداد صفحات: 242

بخشی از داستان:

دست بردم و از جیب کتم در آوردم و نگاهی انداختم. شمارهاش نا آشنا بود و همین باعث میشد که واقعا نخوام جوابش
رو بدم؛ ولی از این همه پشتکاری که به خرج داد و سه باره شماره گرفت، منم خودی نشون دادم و سبز رو کشیدم که
چه کار بیخودی کردم! صداش مثل همیشه خراشیدگی بغضش رو داشت :
ـ سالم پسرم !
ـ سالم مادر عزیز بنده، پارسال فامیل، امسال غریبه !
ـ خوبی خشایار جان ؟ کی از چین برگشتی ؟
ـ به به! اخبار دست اولتون کمی کهنه شده .یه ده روزی هست که برگشتم.
ـ گوشیت خاموش بود منم شرکتتون رو گرفتم .بهم گفتند چین هستی .
ـ ناپرهیزی کردی احوال ما رو بپرسیدی!چی شده خط عوض کردی؟
ـ سه هفته پیش از سوئد اومدیم. تو که نبودی برای کار محمد ، دو هفته دوبی رفتیم، االنم تهرانیم. میای ببینمت ؟
ـ میدونی که محمد خوشش نمیاد.منم حوصله شو ندارم.
پرید وسط حرفم و نذاشت ادامه بدم .
ـ خشی دلم تنگه، خدایار هم بهونه ت رو میگیره .نمیخوای ببینیش؟ من هیچی ، این طفلی گـ ـناه داره ، از اوندفعه که
گفتی از بچگی بارفیکس می زدی ، هر روز همین کار رو میکنه. اون که گناهی نداره.تنها داداشش تویی که اونم بیشتر از
سالی یکی دوبار نمیتونه ببینه .
گارسونی که غذام رو روی میز میذاشت ، نگاهی به من انداخت و آروم پرسید چیز دیگه ای نیاز ندارم ؟ که منم سری
تکون دادم و تشکر کردم. دیگه خوب من رو میشناختند بس که ناهارشون رو خورده بودم.
جایز بود برای اینکه غذای خوشمزهام سرد نشه ، زودتر حرف رو هم بیارم.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۱۹
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی