☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: ashegh Yektay : و radpoor.ali

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 82

بخشی از داستان:

_نه پروا مشکلی نیست.بگو چیکار داشتی؟
همون طورکه سرش پایین بود گفت:
_برای معاینه شبانه اومدم.
فرزاد نگاهش رو پروا قفل شده بود.عصبی شدم.رو به فرزاد گفتم:
_داداش تو سالن اصلی منتظرم باش. االن میام بریم باشه؟
_باشه پس منتظرم.
جلو رفت رو به پروا دست دراز کرد
_خوشبختم از آشنایی تون!من فرزاد محمدی هستم دوست صمیمی پاکان!
سرش رو بلند کرد. دستش رو فشرد و گفت:
_همچنین!
فرزاد که رفت نگاه عصبی من رو پروا افتاد!
***
روی تخت دراز کشیدم. اومد کنارم نشست. کیفش رو کنار خودش قرار داد و مشغول معاینه شد.
گفتم:
_پروا؟
_بعله آقا؟
دستش رو گرفتم.اون یکی دستمم زیر چونه اش گذاشتم و سرش رو باال دادم
_چرا با من این طوری میکنی؟
بی تفاوت گفت:
_متوجه نمیشم.
دستش رو کشیدم. تو بغلم افتاد.
معترض خواست ازم دورشه.
_چیکار میکنین؟
محکم گرفتمش
_تو اسم من رو بلد نیستی؟ چرا این طوری هستی؟
_چرا باید شما رو با اسم صدا کنم؟
به بازوهاش فشار آوردم.
_پروا! بس کن. داری آزارم میدی.
بازم خواست کنار بره.یاد نگاه های فرزاد افتادم.عصبی شدم .دوباره چرا ؟ نمیدونستم. یه حسی عذابم میداد. دو دستم رو
،روی صورتش گذاشتم.صورتم رو جلو بردم و بی وقفه فاصله بین صورتامون رو کم کردم.
بی حرکت بود. حس شیرینی تموم وجودم رو پر کرد.حسی که اسمش رو نمیدونستم. نمیدونستم یا…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۲۰
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی