نویسنده: mehrantakk
ژانر: ترسناک
تعداد صفحات: 111
بخشی از داستان:
نفس عمیقی از اعماق سینه ام می کشم و ریه خود را کمی تازه می کنم. من سال ها است که جن گیر
هستم. شاید عده ای باورم نداشته باشند و بگویند اسمش خرافست و من بی خودی خودم را مسخره کرده ام.
شاید اکثر مردم این فکر را پیش خود بکنند اما برایم اهمیت ندارد. زیرا شغل من جن گیری است و به وجود
خارجی جن های خبیث در این دنیا به وسیله اتفاق هایی که با چشمان خود دیده ام باور دارم. من یک جن گیر
هستم و از رو به رویی با هیچ جنی هراسی به دل ندارم . نفسم را در سینه حبس می کنم و چشمانم را ریز می کنم و با دقت به کسی که پشت پنجره اتاق ایستاده است
نگاه می کنم . دخترم است، او تیتا است. با نگاه غریبی و کینه خاصی از پنجره طبقه دوم بهم خیره شده. کمی در وسط خیایان
به قدم هایم سرعت می بخشم. و درحالی که نگاهم در نگاه غریب تیتا قفل شده، خودم را به پنجره می رسانم.
تینا حالتی را به خود گرفته که من را تا حد سکته کردن برد. چشم هایش خاکستری شده و ماده لجز و سبز رنگی
به کل صورتش پخش شده و ارام ارام از گردنش دارد به سمت پایین سر می خورد. دستش یک کتاب قران
است که برعکس به دستش گرفته. چشمانم را روی کتاب قران درشت می کنم. خیلی آشنا به نظر می رسد، آب
دهانم را قورت می دهم و با سرعت به سمت در خانه می دوم و وارد خانه می شوم و با عجله پله های طبقه اول
را طی می کنم. به همان جایی زل زده ام که تینا تا چند لحظه پیش به صورت یک تسخیر شده در امده بود! اما
حالا از او خبری نیست. فقط آن قران برعکس روی زمین افتاده. آرام قدم برمی دارم و به سمتش میروم. خم می
شوم و کتاب قران را در دست می گیرم، خشکم می زند. این کتاب قران را در آن زیر زمین خانه جن زده دیدم
همان خانه ی جن زده که زندگی من را نابود کرده. نکته ای که باعث شد من چشمانم از تعجب درشت بشود.
این است که کتاب قران بر روی سوره ایت الکرسی است، همان سوره ای که وقتی با دختر جن زده رو به رو
شدم خواندم. روی کتاب با دو خط قرمز رنگ که به نظر میاد خون باشد، یک صلیب برعکس کشیده شده بود …
- ۹۹/۰۹/۲۲