نویسنده: maria1377
ژانر: تخیلی
تعداد صفحات: 241
بخشی از داستان:
دیگه نمیخوام ببینمت ! با یه لبخند کج گفتم : – دیگه سر راهم سبز نشو ! – با کمال میل ! تنهای بهم زد و رفت . نفسم رو با حرص بیرون دادم. پسره از خود راضی ! کولم رو از روی زمین چنگ زدم و به سمت کتابخونه رفتم .
کتاب فرانسه به دست، توی اتاق مشترک نشسته بودم و داشتم برای امتحان فردا خودم رو آماده میکردم. سرم توی
کتاب بود که یهو یه تیکه کاغذ افتاد توی کتابم . سر بلند کردم اما کسی رو ندیدم. خودم رو روی مبل عقب کشیدم.
زانوهام رو جمع کردم و کاغذ رو باز کردم . بیا به کتابخونه. یه خ آ پیدا کردم. مارک « . »
پس یه خونآشام پیدا کرده. کمی معتل کردم و به سمت کتابخونه رفتم. مارک رو پشت یه میز پیدا کردم. کنارش روی
یه صندلی نشستم. کتابم رو باز کردم و خودم رو مشغول خوندن نشون دادم. آروم گفتم : – چه خبره؟
آروم جواب داد : – یکیشون رو پیدا کردم ! – کدومه؟
– اون دختر مو طلایی رو کنار قفسهی کتابها میبینی؟
– آره . – باید منتظر بشیم بره بیرون تا بتونیم کارمون رو انجام بدیم . چند دقیقه گذشت. زیر چشمی حواسم بهش بود. وسایلش رو جمع کرد تا بره بیرون . بدون اینکه شک برانگیز باشم
دنبالش رفتم. به سمت یکی از سرویسهای بهداشتی رفت. سرویس بهداشتی توی یه راهرو بود. داخل راهرو پیچید.
آروم پشت سرش رفتم. ویبره سنسور رو روی مچ دستم حس میکردم. تفنگ کوچیک رو از جیبم دراوردم. در رو باز کرد
- ۹۹/۰۹/۲۲
میخوام دانلود کنم