☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

 

نویسنده: فاطمه علیدوستی

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 226

بخشی از داستان:

بعد چند دقیقه جلو ی ویلا نگه داشت در با ریموت باز کردو رفت تو عجب ویلایی 
چه خوشگله ایول چه نازه پر از درختای مجنون نبیمکت سفید چمنای خوشگل واقعا قشنگ بود با توقف ماشین به رو به روم نگاه کردم یه عمارت
با نمای سفید چقدر خوشگل عین این عکسا خخ
پیاده شو
اینم انگار باور کرده من خدمتکارشم باهام این جوری حرف میزنه اومدم چیزی بگم که پیاده شد نکبت اصلا مگه این نمیخواست بریم خرید من
شب چی بپوشم
منم پیاده شدمو گفتم :انگار خودت هم باورت شده خدمتکارتم اصلا چرا نرفتیم خرید من شب چی بپوشم هان هان هان جواب بده دیگه چرا
جواب نمیدی با توام جواب بده دیگه جواب ب……با قرار گرفتن دستاش رول*ب*ا*م ساکت شدم اروم گفت :کوچولو خیلی حرف میزنی اینجا
دایی جونت نیست ها منم دایت نیستم حرف زیادی بزنی یا عصبیم کنی بد میبینی حالا اروم پشت سر من بیا بعد دستشو برداشت وای خدا چرا
اینجوری کرد. پشت سرش مثل جوجه اردک راه افتادم رفتیم داخل عمارت اومایگاد چه خونه ای پر از وسایل قیمتی دکوراسیونش هم اروپایی بود
با داد آراد سه متر پریدم
شووووکت خانم بهار جعفر بیاید
چند ثانیه نگذشت همشون صف شدن
ی زن چاق بامزه که سن سالی داشت گفت :سلام آقا بعله آقا امری داشتید؟؟
ی دختر جون تر گفت:سلام 
ی مرد که بهش میخورد هم سن سال اون زنه چاقه باشه گفت :امری بود آقا

لینک دانلود رمان کلیک کنید

 

  • ۹۹/۰۹/۲۲
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی