☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: مهسا

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 37

بخشی از داستان:

مادرم با سینی ای به دست امد و گفت :چی شده؟
من به پیرمرد اشاره کردم و گفتم: اون همه چیز رو راجب روح میدونه .
پیرمرد طوری بهم نگاه کرد که انگار من یک دیوونم مادرم هم همینطور دوباره داد زدم : بهش بگو, درمورد اون نوشته ها ,
درموردِ. اون روح من حتی دیدم که باهاش حرف زدی .
مادرم سینی را روی میز گزاشت و گفت : ایدا برو اتاقت .
رو به پیرمرد داد زدم :چرا لال شدی ؟
مادرم به پشتم زد و مرا به سمت پله ها حل داد و گفت : بسه دیگه .
_ نه نیست .
مادرم با صدایی غرش مانند گفت :برو تو اتاق .
صدایش بدنم را لرزاند تا حالا اینقد بد سرم داد نزده بود , از پله ها بالا رفتم صدای مادرم را شنیدم که میگفت :معذرت
میخوام نمیدونم چرا ایدا جدیدا ….
بقیه حرف هایشان را نشنیدم به اتاق رفتم و در را کوبیدم پیرِ مردِ لعنتی
صدای خوردن دانه های باران به پنجره آمد , از موقعی که به اتاق امده بودم بیرون نرفته بودم حتی شام هم نخورده بودم ,
احساس گرسنگی هم نداشتم فقط خوابم میامد به تختم رفتم پتو را روی سرم کشیدم و فورا خوابم برد .
با وحشت نشستم سر و صدای زیادی میامد پنجره ی باز محکم کوبیده میشد باران با شدت واردِ اتاق میشد و صدای
برخوردش به کف زمین میامد , قسمتِ پایین تختم که نزدیک به پنجره بود خیس شده بود پاهایم را جمع کردم صدایی از
بیرون مانند غرش امد و رعد و برقی زد که تمام اتاق روشن شد و من روح را دیدم ,کنارِ پنجره ایستاده بود و چشم های
سبزش برق میزد ناخودآگاه جیغ زدم ,از رو تختم پاشدم پاهایم را روی زمین گزاشتم آب تا زیرِ زانو هایم امده بود رعد و برق
دیگری زد و روح ناپدید شد به سمت در اتاق رفتم, تا بازش کردم اب وارد راهرو شد و حتی از پله ها پایین رفت مادرم از
اتاقش خارج شد اولش جیغ زد فکر کردم که او هم روح را دیده اما گفت : خونه رو آب برد .
به سمت مادرم رفتم و گفتم :من میترسم.
_ چرا پنجره رو باز گزاشتی؟
_ من بسته بودمش… روح بازش کرده مطمعنم.
رعد و برقی زد زمین لرزید من فکر می کردم که سقف روی سرمان خراب میشه که خوشبختانه نشد .
مادرم به اتاقم رفت من هم دنبالش رفتم مادرم یکی از. در های پنجره را فشار داد بست و گفت :بیا این یکی رو ببند .
به سمتش رفتم قطرات باران از بیرون با شدت به صورتم می خوردند پنجره را گرفتم و فشار دادم اما باد از من قوی تر بود
تمام زورم را به کار بردم و فشارش دادم ناگهان صدای خرد شدن آمد چشم هایم را بستم احساس کردم صورتم داغ شد و
کنار رفتم صدای مادرم میامد که داد میزد : صورتت

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی