نویسنده: سما جم
ژانر: عاشقانه، ماجراجویی
تعداد صفحات: 213
بخشی از داستان:
ناصر بسیار خوش چهره بود؛ پنج سال کوچکتر، کمی بازیگوش و گاهی خلق و خویش، گلناز را به یاد پدر
خدا بیامرزش میانداخت و او این را دوست نداشت. گرچه چندان خوشش نمیآمد که عباس به پسران او
تحکم کند؛ ولی آنقدر عاشق طلا و جواهرات بود که به عباس ایرادی نمیگرفت .
مرضیه طلا نمیخواست. او، قلب عباس را میخواست . در آستانه شصت و سه سالگی، عباس عصای پیریاش بود. بقدری به او مادرانه محبت میکرد که گاهی
صدای دخترانش هم در میآمد. لباسهای شیک و مارکدار، وسایل مدرن، غذاهای مورد علاقهاش و عباس
هم کم نمیگذاشت. او را مادر میخواند و گلناز را به اسم صدا مینمود و مرضیه، شیرین لبخند میزد . او عاشق عباس بود، شاید اگر پا به زندگیشان نمیگذاشت، خیلی پیشتر از اینها، صفدر از او میگریخت و
ایام میانسالی خود را تنها کنار زن جوان و زیبا رویش میگذراند؛ اما نوع ارتباط عباس با مرضیه، نخ های
نازک اتصال زن و شوهر قدیمی را، محکم و به گونهای ساخته بود که صفدر جرات نمیکرد که حتی در نبود
پسر ارشدش، به مرضیه بیاحترامی کند؛ پس مرضیه مادرانه به عباس عشق تقدیم میکرد . استعداد و مطالعه زیاد و همچنین تجربیات فراوان عباس در خصوص آثار باستانی و عتیقهجات، از او شخص
معروفی در دانشگاه ساخته بود . کافی بود تصاویر و یا خود شیء را ببیند؛ سریعا به تقلبی و یا اصلی بودن آن، نظر کارشناسی و دقیق میداد . بارها کوزه و سفالینههایی را نزدش میآوردند و او بی معطلی و با یک بازبینی دقیق، اطلاعات جامعی در
مورد آن شی میداد . بعضی از اساتید، برای سفرهای اکتشافی دانشگاهی و یا شخصی، سراغ عباس را میگرفتند
- ۹۹/۰۹/۲۴