☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: فاطمه مرادی

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 116

بخشی از داستان:

ممکن بود هر کاری بکنه، ولی من تصمیم رو گرفته بودم.
دست هام رو مشت کردم و با قدرتی که تاحالا توخودم نظیر اش رو ندیده بودم گفتم:
هر کاری می خوای بکن هر چقدر می خوای سختش کن مهم نیست مهم تصمیم منه که –
روش مصمم خب بابتش چقدر باید هزینه بدم؟
پوز خندی زد و گفت:
این کارو واسه پولش نمی کنم فقط می خوام دختر سر کشی مثل تو رام بشه و قبول کنه بی –
خاصیته.
پوفی کردم و گفتم:
مگه تو خواب ببینی خب استاد خشن کی و کجا و چطور شروع کنیم؟ –
بازم خیره شد به دریا و گفت:
همین الان. –
قوسی به ابروم دادم وگفتم:
قبوله. –
منتظر جوابی از سمت اش نشدم رفتم سمت ماشین و جزوه ها و کتاب رو اوردم برگشتم
خونه عماد.
نگاهی به حیاط انداختم ولی ردی از عماد دیده نمی شد. به در نیمه باز ویلا خیره شدم.
شروع کردم به قدم برداشتن سمت ویلای آجری ایش.
با سبکی زیبا معماری شده بود، با یه اتاق زیر شیرونی و پنجره های چوبی.
بین آجر های خشتی رو با ملات سفید به خوبی پر کرده بودن.
خونه عماد مثل خونه هایی تو اخر جنگل های پر بارون، کنار یه رود خونه شبیه بود.
جلو در ایستادم به نیم پوتین های چرم سرمه ایم خیره شدم با خودم گفتم:
”اولین قدم ات تو خونه عماد”
نفسی عمیق کشیدم و وارد شدم.
کل فضای خونه با چوب و چرم پر شده بود.
کاناپه چرم بزرگ…
میز ناهار خوری چوبی دونفره کنار شیشه بزرگ رو به دریا…
شومینه آجری با هیزم های واقعی…
پوست گاو شیری رنگ کف پاکت های چوبی تیره…
لوستر های فلزی سیاه بلند…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۲۶
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی