☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: مریم پیران

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 439

بخشی از داستان:

_یعنی چی شده،چرا باباعلی اومده اینجا؟
_نمیدونم والا
رفتیم سمت باباعلی ،رو به ارتام اشاره کردم چی شده که اونم سرش رو به معنای ندونستن تکون
داد.
رفتم نزدیک باباعلی و با لحن سوالی گفتم:
_سلام چی شده باباعلی؟
باباعلی با ناراحتی گفت:سلام غزال…ابروم رفت بابا؛
_اخه چرا،مگه چی شده؟
_اقای تهرانی رو که میشناسی؟
_اره مگه میشه نشناسم؟چی شده؟
_امروز بی خبر برای همیشه اومدند ایران.
با تعجب گفتم: مگه شما نگفتید قصد بازگشت ندارن؟
_چرا گفتم ولی مثل اینکه نظرشون عوض شده.
_خب شما چرا ناراحت هستید باباعلی؟
باباعلی با ناراحتی گفت :نزدیک های روستا یک ادم مزاحم از خدا بی خبر لاستیک ماشین
مهندس رو پنچر کرده اونم با تیرکمان…!
یکدفعه چشمم به ترانه و ارتام افتاد که به محض اینکه باباعلی این حرف رو زد چشماشون از
ترس گشاد شد،نمیدونستم با قیافه ی این دوتا بخندم یا گریه کنم…!

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۲۷
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی