
نویسنده: طاهره
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 129
بخشی از داستان:
میلاد به سالن انتظار رفت.ما هم اومدیم بیرون و سوار ماشین عماد شدیم.
ماشین در سکوت فرو رفته بود.تا مقصد که آموزشگاه زبان من بود،هیچ حرفی بینمون رد و بدل
نشد.و من به خداحافظی آروم و کوتاهی اکتفاء کردم.
سلما و پسر خوشگله رو دوباره با هم دیدم.اما اینبار دقیقا جلوی در آموزشگاه.اونقدر از رفتن
میلاد ناراحت بودم که اصلا حرص نخوردم.اما سکوت یک دفعه ای سلما فهمیدم.سنگینی نگاهش
رو خیلی خوب حس کردم.
بالآخره کلاسم با هر بی حوصلگی که من داشتم تموم شد.از کلاس بیرون اومدم.و بدبختانه با آزاده
روبرو شدم.
-سلام محسن جان چرا اینقدر پکری؟
نفسم رو با حرص بیرون دادم و گفتم:به تو چه..
-میدونستی که خیلی..
پریدم وسط حرفش و با عصبانیت گفتم:میشه اینقدر به پروپام نپیچی؟
ترسید چون سریع گفت:باشه..حالا چرا میزنی.و سریع بطرف دفتر رفت.
آقای صولت هنوز مسافرته و برنگشته.
رفتم سرکوچه تا تاکسی بگیرم.ماشین پسر خوشگله که سلما هم کنارش نشسته بود. و طبق
معلوم خندون هم بودن از جلوم رد شد.
دستام رو محکم مشت کردم.دیکه هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگیم ندارم.
دیگه نتونستم طاقت بیارم.
زدم زیر گریه.مگه فقط دخترا بلدن احساساتی بشن و واسه عزیزاشون اشک بریزن.
لینک دانلود رمان کلیک کنید