
نویسنده: معصومه آبی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 2079
بخشی از داستان:
میان تاریکی اتاق ، خیره به سقف بالای سرم بودم ولی چشم هایم تنها صورت او را می
دید . . . ابروهایش که کمانی تر شده بود و خنجر می کشید به قلب سردم . . هنوز هم نگاه هایش
دل و دینم را به بازی می گرفت . . . کاش می خندید . . کاش لحظه ای برایم از ته دل و با رضایت
می خندید تا حداقل برای خواب هایم ، برای آرامش شبانگاهم مسکنی داشته باشم . . نه اینکه
پوزخندهایش ، تمسخر میان کلامش ، طعنه هایش را به یاد بیاورم و هر لحظه کابوسی انباشته
شود بر حجم سیاهی خاطراتم . . .
در باز شد . . هیکل موزون و ناز قدم هایش را از صد فرسخی می شناختم چه رسد از میان
تاریکی و یک متری !
لبه ی تخت نشست ، آرام گفت :
– خوبی عزیــزم ؟
آه کشیدم . . خدایا ، جهنمت را به جان می خرم برای رهایی از این دنیا . . حتی اگر
بهشت برین هم باشد ، جایی که اینگونه عذاب بکشم را نمی خواهم !
صورتش نزدیک صورتم ایستاد
لینک دانلود رمان کلیک کنید