☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: مژگان فخار

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات: 223

بخشی از داستان:

خیلی هوا گرمه .
-مجبور نیستی تو گرما بازی کنی . اونم با این بچه ها .
-عوضش چهارتا گل زدم بهشون . تیممون فعلا اوله .
-دلت به چه چیزایی خوشه . یکم به جای فوتبال برو سر زمین ها و به محمد علی کمک کن .
-چشم ، منتظر بودم تو بگی .
خنده ای می کنه و پاهاش رو توی حوض می بره . بالاخره زمان برگشتن به تهران می رسه و من از این
که فرصتی پیدا نکرده بودم تا با علیرضا درباره دکتر تهران صحبت کنم ناراحت بودم ؛ اما از طرفی
خوشحال بودم که بابا دیگه بحثی پیش نکشید و دارم میرم ؛ ولی این خوشحالی زیاد دووم نیورد و موقع
رفتن بابا میگه :
-هفته دیگه که عید غدیره میای دیگه!؟
-معلوم نیست ، شاید نتونم .
-سعی کن که بیای تا تاریخ عقد و عروسی رو مشخص کنیم .
مامان فقط نگاه غمناکی بهم می کنه و لیلا بی هیچ تغییر چهره ای کاسه آب رو توی دست هاش جا به
جا می کنه ؛ اما انگار خوشحال میشه .

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی