
نویسنده: زهرا سپهری رفیع، حمیرا خالدی
ژانر: اجتماعی، عاشقانه، طنز
تعداد صفحات: 130
بخشی از داستان:
دوباره دستم رو به سمت کارتون بردم و سعی کردم بلندش کنم ولی این بار کارتون راحت بلند شد، با ذوق و خوش خالی سرم باال آوردم که نگاهم به دست های مردونه ای که لبه های کارتون رو گرفته بود، افتاد. با تعجب به آوات نگاه کردم که پوزخند زد و یهو کارتون رو باالتر آورد که دستم از کارتون ول شد. چیزی نگفت و فقط با چشم های سردش کمی نگاهم کرد و از کنارم رد شد. اون همه قلدر بازی و زرنگ بازی در آورده بودم ولی ضایع شدم. دستی به پشت گردنم کشیدم و مظلوم زمزمه کردم: خب سنگین بود… #پارت_پانزدهم همون طور که ازم دور می شد گفت: هه… سنگین؟ با حرص به سمتش برگشتم ولی پشتش به من بود، نتونستم چیزی بگم. به سمت یه کارتون دیگه رفتم و خواستم بلندش کنم که آوات از دور من رو دید، پوزخندی زد و با صدای بلندی که من بشنوم گفت: سنگینه خانوم دست نزن. عصبی نگاهش کردم ولی چیزی نگفتم؛ دستم رو به سمت کارتون بردم که یهو داد آوات بلند شد. – اون کارتون رو خودم بر می دارم خانم آرامش. بدون این که نگاهش کنم گفتم: الزم نیست خودم میارمش. صدای قدم های بلند و تندش رو می شنیدم که به سمتم می اومد. – چرا لجبازی می کنید؟ اون کارتون رو باید خودم ببرم. بعد اومد و رو به روم ایستاد و لبه های کارتون رو گرفت. – بده خودم می برمش. کارتون زیاد سنگین نبود، قدمی به عقب برداشتم و کارتون رو از دستش بیرون کشیدم. – خودم می برم. با ترس گفت: لطفا بدید به من، وسایلش شکستنیه.
لینک دانلود رمان کلیک کنید