☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: زهرا سپهری رفیع، حمیرا خالدی

ژانر: اجتماعی، عاشقانه، طنز

تعداد صفحات: 130

بخشی از داستان:

دوباره دستم رو به سمت کارتون بردم و سعی کردم بلندش کنم ولی این بار کارتون راحت بلند شد، با ذوق و خوش خالی سرم باال آوردم که نگاهم به دست های مردونه ای که لبه های کارتون رو گرفته بود، افتاد. با تعجب به آوات نگاه کردم که پوزخند زد و یهو کارتون رو باالتر آورد که دستم از کارتون ول شد. چیزی نگفت و فقط با چشم های سردش کمی نگاهم کرد و از کنارم رد شد. اون همه قلدر بازی و زرنگ بازی در آورده بودم ولی ضایع شدم. دستی به پشت گردنم کشیدم و مظلوم زمزمه کردم: خب سنگین بود… #پارت_پانزدهم همون طور که ازم دور می شد گفت: هه… سنگین؟ با حرص به سمتش برگشتم ولی پشتش به من بود، نتونستم چیزی بگم. به سمت یه کارتون دیگه رفتم و خواستم بلندش کنم که آوات از دور من رو دید، پوزخندی زد و با صدای بلندی که من بشنوم گفت: سنگینه خانوم دست نزن. عصبی نگاهش کردم ولی چیزی نگفتم؛ دستم رو به سمت کارتون بردم که یهو داد آوات بلند شد. – اون کارتون رو خودم بر می دارم خانم آرامش. بدون این که نگاهش کنم گفتم: الزم نیست خودم میارمش. صدای قدم های بلند و تندش رو می شنیدم که به سمتم می اومد. – چرا لجبازی می کنید؟ اون کارتون رو باید خودم ببرم. بعد اومد و رو به روم ایستاد و لبه های کارتون رو گرفت. – بده خودم می برمش. کارتون زیاد سنگین نبود، قدمی به عقب برداشتم و کارتون رو از دستش بیرون کشیدم. – خودم می برم. با ترس گفت: لطفا بدید به من، وسایلش شکستنیه.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۳۰
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی