
نویسنده: f.s
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، ازدواج اجباری
تعداد صفحات: 100
بخشی از داستان:
لیلی و اون دوتا جلوتر پایین رفته بودن موهای بلندمو که فردرشت کرده بودم مجدد مرتب کردم و ارام واز پله ها پایین رفتم سرمو پایین انداختم چشم دیدن ریخت اینجور ادمارو نداشتم نگاه خیلیا روم سنگینی میکرد ولی سرمو باال نگرفتم میدونم این کارم یه نیشگون از لیال داره ولی مهم نیست درست حدس زدم وقتی کنارش رسیدم یه نیشگون گرفت که نفسمو برید بعدشم یه چشم غره حسابی رفت خیلیا نز دیک میومدن و پیشنهاد ر*ق.ص میدادن ولی حوصلشونو نداشتم پاروی پاانداخته بودم وشربتمو مزه مزه میکردم و به پیست ر*ق.ص نگاه میکردم همه موهامو با دست باال سرم جمع کردمو گره زدم خیلییی گرم بود لیلی و اشکان از اول مهمونی فقط ر*ق.صیدن خوبه خسته نمیشن اه تا اینکه لیلی/ دوستان عزیز یه دوستم فوق العاده قشنگ میر*ق.صه ازش میخوام که مارو از ر*ق.ص زیباش بی نصیب نذاره صدای دست و سوت و جیغ کر کننده میومد هه چه سرخوش بودن اینا وا چرا به من نگاه میکنه بیخی بابا رومو اونور کردم که صدای اهم واهوم اومد بهش نگاه کردم که چشم غره های خفن میومد چییییییی منظورش از دوستش من بودممممم وای خدا نه اوه داره بهم نزدیک سرشو نزدیک گوشم اوردو با دندونای کلید شده گفت بیشعور داری ابروی منو میبری گمشو وسط دیگه از بازوم گرفت و تقریبا منو هل داد وسط اشکان عالمت داد که یه اهنگ عربی پخش شد شروع کردم به هیچکدومشون نگاه نمیکردم بسه خردشدنم بعد تموم شدن ر*ق.ص بازم صدای دستا بلند شد ولی نایستادم که نگاه کنم سریع از پله ها باال رفتم بعد دقلئقی که حالم سرجاش اومد به پایین رفتم که سرو گوشی اب بدم.
لینک دانلود رمان کلیک کنید