☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: اعظم فهیمی

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات: 325

بخشی از داستان:

سطح آبهای حوض خیره می شوم. کاش نمی آمدی سیاوش، ببین باز با خیالِ بودنَت درگیرم. تازه قصد داشتم
فراموشَت کنم که باز سر و کله ات پیدا شد، آن هم با لباس هایی سیاه که نشان از غمِ بزرگ دلت بود.
نگاهم را باال می گیرم، ابرهای خاکستری رنگ را تماشا می کنم، دلَت مانند اینها گرفته نه؟ حسابی لبریزی، گریه هم
می کنی سیاوش؟ من هم گریه کردم برای تو… برای رفتنَت، روزگار را می بینی؟ من عاشقِ تو، تو عاشقِ شیدا…
چرخه ی زشت و بد ریختی است… تو باید سمتِ من بچرخی تا این چرخه زیبا شود. یعنی می شود؟؟
به مقابلم نگاه می کنم، نمی دانم چرا آمده ام به اینجا… تقصیر، را گردن پاهایم بندازم یا دلم؟
اینکه چه چیزی مرا به اینجا کشانده را نمی دانم اما این را خوب می دانم که برای پسرِ این خانه حسابی دلتنگم.
نگاهم را روی پارچه ی سیاهِ سر در خانه می دوزم. عطرِ حضور سیاوش از این خانه بلند می شد. این حوالی عجیب
آرامش به دلم چنگ میزند. آه عمیقی می کشم، کاش بعد از مدتها یک دلِ سیر تماشایش کنم. آخر دلم مچاله شد از
غم ندیدنش، کافی نیست؟
هنوز باید انتظار کشید؟
می خواهم قدم بردارم، پاهایم در گل و الی فرو رفته و به سختی می شود قدم برداشت. خم می شوم، چینِ دامنم را
می گیرم و با دست از مقابلِ پاهایم جمع می کنم اش که صدایی می آید، نگاهم را باال می گیرم و قد راست می کنم،
برای لحظه ای سیاوشِ سیاه پوش را می بینم که کفش می پوشد، بسرعت خود را کنارِ دیوار می کشم و از آنجا دور
می شوم، نمی خواهم ببیند آن حوالی می پلکم. دوست ندارم بداند حواسم جمعِ اوست، خصوصا در این موقعیت
اسفبار…
با کفش های گِلی پا به حیاط خانه می گذارم، کفش ها را گوشه ای می گذارم تا در اولین فرصت تمیزشان کنم و به
خانه می روم، گلسا نشسته پای درسَش… بخاطر باران شدیدی که تا صبح بارید به مدرسه نرفت و خودش را تعطیل
کرد، کنارِ بخاری، فنجانی چای می ریزم و می نشینم، به بخارِ چای خیره می شوم و دستم را روی جیب جلیقه ام می
گذارم، جایی که نامه ی سیاوش را گذاشته بودم.
از خالی بودنِ جیب تعجب می کنم و با هول در جایم می ایستم، کلِ لباسم را می گردم و دامنم را کلی تکان می دهم
تا مگر کاغذی از ال به الیش به زمین اُفتد، اما زهی خیال باطل. می دَوم داخلِ حیاط، شاید زمانی که کفش ها را در
می آوردم افتاده باشد… و شاید هم… مکث می کنم، گونه هایم داغ می شود و به صورتم می کوبم…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۰۹/۳۰
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی