
نویسنده: دلارای
ژانر: عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات: 150
بخشی از داستان:
سرش رو بالا گرفت.
ارغوان: عه، اومدی؟
-نه هنوز تو راهم
خنده ی بلندی کرد.
ارغوان: بلا شدیا!
-داری چیکار می کنی؟
ارغوان: دارم دنبال یه فیلم توپ می گردم.
با مکثی کوتاه ادامه داد:
آهان پیداش کردم
سی دی رو از دستش گرفتم و بهش نگاه کردم
-سلام بمبئی؟
ارغوان: آره آرمان چند روز پیش گرفته من هنوز ندیدمش، تو دیدی؟
-نه بزار ببینیم
سی دی رو توی دستگاه گذاشت و به طرفم برگشت
ارغوان: تا تبلیغات این تموم شه منم میرم ذرت درست کنم
-مگه مرجان خانم نیست؟
ارغوان: نه بابا رفت خونش شبا نمیمونه
-آهان
ارغوان به آشپزخونه رفت و از دیدم خارج شد.
لینک دانلود رمان کلیک کنید