
نویسنده: یگانه زارع
ژانر: ترسناک، تخیلی
تعداد صفحات: 65
بخشی از داستان:
خانه از اطراف با جنگل محاصره شده بود، گل های سوسن و یاس اطرافش را احاطه کرده بودند،
ورودی خانه با سنگ فرش تزیین شده بود. در چوبی بزرگی جلویش خودنمایی می کرد؛ پشت خانه
زمین پر از سبزه ای وجود داشت و وسطش آلاچیق بزرگی بود.
مبهوت دیدن خانه بودم که ناگهان سگی به ما نزدیک شد! سگ جلو آمد و آمد و تا به من رسید. جلوی
پایم ایستاد؛ از دیدنش ترسیدم! با چشمان درشت و مشکی اش بهم خیره شد بعد مثل انسان به
زبان آمد و گفت: کتی! به خانه خوش آمدی.
مبهوت حرف زدن او بودم و نفهمیدم چه شد که در آغوش زنی فرو رفتم! لباس هایش بوی عطر
یاس می دادند؛ لباس های محلی زیبایی به تن کرده بود. تمام صورتم را غرق بوسه کرد. سرم را
بالا گرفت و در چشمانم خیره شد. ناگهان اشک هایم پشت سر هم بر صورتم چکیدند و صحنه ی
اشک باران چهره ام آغاز شد.
زن که روسری اش را بالای موهای شرابی اش بسته بود با غم بزرگی به من نگاه کرد و بعد شروع
به اشک ریختن کرد. هم دیگر را در آغوش گرفته بودیم و گریه می کردیم؛ یکی در غم از دست دادن
عزیزی و دیگری در شادی به دست آوردن عزیزی.
ناگهان پترا گفت: اگر دیدارتون تمام شده، باید گوشزد کنم که وقت زیادی نداریم.
ناگهان خاله ام نگاهی به پترا کرد و گفت: سریع بیایید داخل؛ وقت کوتاهی داریم.
مرا از آغوشش خارج کرد . دستش را دور گردنم انداخت و مرا به داخل خانه برد. زمان رفتن
چرخیدم و نیم نگاهی به سگ انداختم که به سمت لانه اش در گوشه ی حیاط می رفت.
در خانه باز شد و از داخلش بوی کیک تازه و قهوه ی در حال دم کشیدن می آمد.
پترا زودتر داخل شد و گونی جن را در زمین گذاشت. )چون درش را بسته بودیم جن در جای خودش
ماند (
پترا گوشه ای روی مبل نشست.
خاله مرا نشاند و با صورت مهربانش به سمت آشپرخانه رفت؛ مشغول آوردن چای و کیک شد.
گفتم: خاله راضی به زحمت نیستیم.
گفت: کتی من! کتی جان من به خانه ام بیاد، بعد پذیرایی نشه؟
بعد گویی چیزی یادش آمده باشد، دوباره به سمت آشپزخانه رفت.
لینک دانلود رمان کلیک کنید