.jpg)
نویسنده: مریم پرهام و هدیه شیران
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 457
بخشی از داستان:
بعدش یه زنه مطعلقو براش صیغه کردم بازم راه به جایی نبرد
گفتم یه دختر یه دختر پاکو معصوم که دلش نیاد برنجونش
دلش نیاد ازارش بده …بیرونش کنه
که با سادگیش پسرمو نرم کنه؛
حالا این سیل اشکای فریبا بود که راه افتاده بود .
کیفمو رو دوشم سفت کردمو گفتم:
-من اینکارو نمیکنم
چون اگه اینکارو کنم از داداشم خجالت میشم…
مامان و بابام ازم ناامید میشن…
و در اخر ازخودم متنفر میشم
به سرعت ازمعطب بیرون رفتم. ساعت10شب بود از اتوبوس خبری نبود باید چیکار میکردم؟؟
زود خودمو به یه اژانس شبانه روزی رسوندمو روی صندلی نرم ماشین تکیه زدم باخودم تکرار
میکردم
اتفاقی نیوفتاده
واقعا اتفاقی نیوفتاده؟؟
پولو سریع حساب کردمو خودمو تو خونه پرت کردم؛
لینک دانلود رمان کلیک کنید