☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: زهره بیگی

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 294

بخشی از داستان:

دل آرام به سردی گفت :مخصوصا اینکه تو مالحظه دختر پسری و محرم نامحرمی رو نمی کنی و با همه شوخی
میکنی، مخصوصا با کیارش
تو چرا شدی کاسه داغتر از آش، گشت ارشاد! موهامو کردم زیر شالم و گفتم: خوبه مامور حراست فامیل ؟!
واال …
اخم کرد و رفت سمت دبه ترشیها
“من حال تو یکی رو میگیرم.”
نشستم کاسه بزرگ بلور رو پر از سیر ترشی کردم و راه افتادم سمت حیاط. تو را ه چند تا حبه خوردم. آب دهنم
راه افتاد!! عاشق ترشی های عزیز بودم. مخصوصا سیرترشی های هفت سالش .پله ها رو که رفتیم باال آرش در حیاط
رو باز کرد و اومد تو .بی اختیار به سمتش قدم برداشتم. مهسا و دالرام هم دنبالم اومدن .
به طعنه گفتم: به سالم ارش خان خسته.
کمونشو کشید.با خنده دستام رو باال گرفتم: این دفعه رو عفو کن. من هنوز سیر نشدم از سیرترشی های عزیز
نگاهی به کاسه سیرترشی توی دست دل آرام کرد و گفت:اوه اوه اوه یعنی تا آخرشب طرفم بیای خونت پای خودته
-حاال کی خواست بیاد طرف تو
-خب یه کم به شکمت تسلط داشته باش دختر . شاید خواستم دو کلمه باهات حرف بزنم
باز به اسب شاه گفتن یابو!! به هیکل مبارکم برخورد.
با حرص گفتم: من باهات هیچ حرفی ندارم
رومو برگردوندم.نمیدونم چرا اینقدر دلم نازک شده بود. فکر کنم لرزش لب پایینمو دید
– نازی بابا شوخی کردم
رفتم تو اتاق. بیشعور حالم رو گرفت… منو باش که چقدر ذوق زده شدم وقتی گفت میام .کاش نیومده بودی اصال
…جلو دالرام چه حالم رو قهوه ای کرد! شیطونه میگه برم تو صورتش آروغ بزنم بو سیر خفه ش کنه آ..

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۱۰/۰۲
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی