
نویسنده: نسرین ثامنی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 296
بخشی از داستان:
پسرم با وجودی که دیپلم گرفته حاضر نیست کار دولتی داشته باشد. او تصمیم دارد اگر خدا بخواهد بدنبال
صنعت برود.
علی محجوبانه دنباله گفتار مادرش را گرفت و گفت:
-مادرم عقیده دارد که شغل آموزگاری را انتخاب کنم ولی من فکر می کنم با حقوق کارمندی نمی شود براحتی
زندگی کرد.
پدرم در تائید سخنان وی سری تکان داد و پرسید:
-به چه نوع صنعتی عالقه داری؟
-من قبل از خدمت سربازی در ماههای تابستان در کارگاه نجاری و در و پنجره سازی مدتی کار کرده و این حرفه را
بخوبی آموخته ام. به امید خدا اگر بشود می خواهم همان شغل را دنبال کنم.
پدر اهی کشید و گفتک
آن شب تا دیر هنگام در جمع خانوادگی ما گفتگوی زیادی رد و بدل شد. پدرم از اتفاقات تهران و جریان اشنائیشامیدوارم موفق باشی. شما جوان هستی و پشتکار داری. می توانی در هر حرفه ای پیشرفت داشته باشی.
لینک دانلود رمان کلیک کنید