
نویسنده: نگین بهرامی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 217
بخشی از داستان:
_بمیری حانیه مگه نمیبینی خوابیم؟
_چرا عزیزم ولی مگه من رانندم؟ بشینین منو بپایید خوابم نبره اگه مردیم چی؟
_نترس تو رانندگیت خوبه!
_ا؟ حاال نشونت میدم.
دیدم جاده خلوت فرمون رو تکون دادم به چپ و راست که دیدم دوتایشون پریدن باال!
_هویـــی چه کار میکنی درست برو! چشمت کردم نه ببخشید خدا.
_ای خفه شید دوتاییتون مگه نمیبینید من خوابم این پشت؟!
_نه نمیبینیم!
_کوریــــی؟
_اره!
_برو دکتر.
_چشم.
به راهم ادامه دادم و دوباره دیدم خوابیدن! چی کار کنم دیگه گناه دارن.
نزدیک تهران بودیم ساعت نزدیک6 ظهر بود. ماشین رو زدم کنارو بدون این که بیدارشون کنم ادرسو
دیدم و دوباره راه افتادم. ادرس رو نگاه کردم و درست رفتم تا به یه درب اهنی بزرگ رسیدم! اولش
فکر کردم اشتباه رفتم ولی بعد که ریموتو زدم دیدم بله این مال همین دره. ماشینو بردم تو. خدایش خونه
بزرگی بود! ماشین رو بردم تو پارکینگ.
یه بووووووق بلند زدمو دیدم دوتایشون پریدن باال!
_خب بلند شین خرسا رسیدیم.
_ا چه خوب._
پاشین ببینم من باید خسته باشم یاشما که کل راه روخواب بودین؟
لینک دانلود رمان کلیک کنید