
نویسنده: نیلوفر معصومی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 227
بخشی از داستان:
_علیک..
_ناناس من چال اینطولی میحلفی ؟؟
_عین ادم حرف بزن ببینم چی میگی؟
کاوه روشو کردطرف اراد گفت:خاک بر سره بی احساست
دوباره صداشو نازک کرد گفت:
_میگم چرا اینجوری میحرفی ؟؟
_دوست دارم اینجوری حرف بزنم ..
_خیلی بدی دیجه باهات قهلم قهل قهل قهل
_تو چند جلسه گفتار درمانی برو برات خوبه اس نده مریض روانی …
کاوه گفت:دیگه اس نداد آراد ؟؟حاال اسمش چی بود ؟؟خیلی خوب ناز میکرداا
آراد:ن نداد چه میدونم اسمشو اگر بخوام اسمای اینارو حفظ کنم که کارم به تیمارستان میکشه پسر… بعد سه تایی
باهم خندیدن…
یا خداا ببین چند تا دوست دختر داره که اسماشونم نمیدونه ….
یه ساعت دیگه گذشت و نیم ساعت اخرو اومده بودم تو حیاط قدم میزدم …
رفتم سر کالس و ردیفای اخر نشستم دپ بودم و از دست فری عصبانی که تنهام گزاشته و دوباره رفته پیش شیوا
جونش انگار دوست صمیمیشه …
در کالس باز شد و جناب مثال استاد شادو شنگول وارد شدن
لینک دانلود رمان کلیک کنید