☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: زهرا مشکاتی

ژانر: پلیسی، اجتماعی، عاشقانه

تعداد صفحات: 232

بخشی از داستان:

علیک سلام حمید خان .
حمید سرش را بلند کرد . خم شدم و کنارش نشستم که دستش نوازش وار و خیلی سریع روی موهای مشکیم نشست .
ٓرام زمزمه می کرد .
حمید ا
-لعنت به من که باعث شدم موهاتو کوتاه کنی…
-لعنت به من که باعث شدم،روسریتو برداری و خودتو مثل پسرا کنی…
پاهایم شروع کرد به لرزیدن و دهانم خشک شد. حمید از کجا فهمیده بود ؟
-بدبخت من که هنو نمرده داری از شناسنامم استفاده کنی و باهاش کنکور دادی…
سرم را انداخته بودم پایین، دستان حمید که روی سرم بود گرم شدند و این بار به جای نوازش موهایم را محکم کشیدند .
ٓ -لعنتی من بهت گـفتم شرفتر تیش بزن و خرج منو بده
ٓب و ا
و بذاری زیر پات ؟! هاااا؟! لعنتی من بهت گـفتم خودتو به ا
؟! . چرا نمی ذاری بمیرم؟.
اشک صورتم را پوشاند و گونه هایم را خیس کرد .
-ترو خدا حمید ولم کن ، موهامر و کندی…
ٓ – ییـی ولم کنمن گـفتم بری یه شهر دیگه حمالی…؟
ا . غلط کردم به خدا ، غلط کردم . ٓییـی حمید. ا
از درد دندان هایم محکم بهم قفل شده بود و سعی می کردم دست حمید را پس بزنم .حمید موهایم را ول کرد و روی
ٓبدار کاشت .
صورتم یک صیلی ا
-اره تو غلط کردی…
ٓ دلم می خواست بگویم : قا داداش من غلط کردم که جوونیمو دارم واسه تو می سوزنم تا تو سالم و شاد باشی… اصلا
اره ا
می دونی چیه ؟ . دست من از همون اول هم نمک نداشت.
چهار دست و پا روی زمین راه رفتم و خودم را از حمید دور کردم .
حمید شروع کرد به تکان دادن ویلچرش و ا شان را زیاد کرد که ویلچرش روی زمین افتاد و صدای دادش ٓنقدر تکان ها و شدت
بلند شد.
رفتم بالای سرش و خیلی خودم را کنترل کردم تا از روی زمین بلندش نکنم

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۱۰/۰۳
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی