
نویسنده: زهرا مشکاتی
ژانر: پلیسی، اجتماعی، عاشقانه
تعداد صفحات: 232
بخشی از داستان:
علیک سلام حمید خان .
حمید سرش را بلند کرد . خم شدم و کنارش نشستم که دستش نوازش وار و خیلی سریع روی موهای مشکیم نشست .
ٓرام زمزمه می کرد .
حمید ا
-لعنت به من که باعث شدم موهاتو کوتاه کنی…
-لعنت به من که باعث شدم،روسریتو برداری و خودتو مثل پسرا کنی…
پاهایم شروع کرد به لرزیدن و دهانم خشک شد. حمید از کجا فهمیده بود ؟
-بدبخت من که هنو نمرده داری از شناسنامم استفاده کنی و باهاش کنکور دادی…
سرم را انداخته بودم پایین، دستان حمید که روی سرم بود گرم شدند و این بار به جای نوازش موهایم را محکم کشیدند .
ٓ -لعنتی من بهت گـفتم شرفتر تیش بزن و خرج منو بده
ٓب و ا
و بذاری زیر پات ؟! هاااا؟! لعنتی من بهت گـفتم خودتو به ا
؟! . چرا نمی ذاری بمیرم؟.
اشک صورتم را پوشاند و گونه هایم را خیس کرد .
-ترو خدا حمید ولم کن ، موهامر و کندی…
ٓ – ییـی ولم کنمن گـفتم بری یه شهر دیگه حمالی…؟
ا . غلط کردم به خدا ، غلط کردم . ٓییـی حمید. ا
از درد دندان هایم محکم بهم قفل شده بود و سعی می کردم دست حمید را پس بزنم .حمید موهایم را ول کرد و روی
ٓبدار کاشت .
صورتم یک صیلی ا
-اره تو غلط کردی…
ٓ دلم می خواست بگویم : قا داداش من غلط کردم که جوونیمو دارم واسه تو می سوزنم تا تو سالم و شاد باشی… اصلا
اره ا
می دونی چیه ؟ . دست من از همون اول هم نمک نداشت.
چهار دست و پا روی زمین راه رفتم و خودم را از حمید دور کردم .
حمید شروع کرد به تکان دادن ویلچرش و ا شان را زیاد کرد که ویلچرش روی زمین افتاد و صدای دادش ٓنقدر تکان ها و شدت
بلند شد.
رفتم بالای سرش و خیلی خودم را کنترل کردم تا از روی زمین بلندش نکنم
لینک دانلود رمان کلیک کنید