☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: ژیلا. ح

ژانر: عاشقانه، طنز

تعداد صفحات: 146

بخشی از داستان:

بعد خیلی خونسرد و ریلکس جلد چیپس ام که تموم شده بود رو مچاله کردم و گذاشتم توی پلاستیک .
دیگه به وضوح داشتن منفجر می شدن . اون لحظه قیافه ماها دیدنی بود .
من بیشتر از این که بترسم از قیافه هاشون خنده ام گرفته بود .
فکر این بودم که دق و دلی کار صبح ا چجوری لجشون ٓ من که انگار تو رشان رو سر یکی خالی کنم مشغول فکر کردن شدم که
رو در بیارم .
روناک هم که انگار نه انگار ! کلا با این سر و صداها نفهمیده بود این ور داره جنگ جهانی رخ می ده و خانوم با خیال راحت به
دلقک بازیای بازیگرای رو صحنه می خندید .
انقد خیره نگاهش کردم که برگشت و بهم نگاه کرد . تازه متوجه نگاه های عصبانی اون چند نفر کنارم شد.
تکیه اش رو از صندلی اش گرفت و سمتم خم شپ ؛ طوری که هم من رو می تونست ببینه هم اونا رو !
رومی
با صدای نسبتا ا گـفت : ٓ
ٓقایون؟
_ مشکلی پیش اومده ا
اونا هم زمان برگشتن سمت صدا تا ببینن صاحب صدا کیه و با طرز فجیعی دق و دلی نرسیدن زورشون به من رو سرش خالی
کنن !
من عکس العمل اشون رو زیر نظر داشتم ؛ اول حالتشون مثل این خروس های جنگی بود ولی بعد داشتن با دهن نیمه باز
روناک رو نگاه می کردن .
حق داشتن با این تیپـی که روناک زده این جوری..!
یکیشون که انگار هل شده بود با لکنت و سریع گـفت :
_ س..س .. سلام ..خوبی ؟ چه خبر ؟
اول چشمام گرد شد ولی بعد با صدای بلندی زدم زیر خنده .
چون بقیه تماشاگرا هم داشتن می خندیدن صدای بلند من زیاد شنیده نمی شد و اون صدای ضایع ام که انگار داشتم استارت
می زدم بین خنده ی جمعیت گم شد و یکم معقول تر شد لا اقل !
روناک که شیطنت اش گل کرده بود هی از عمد سمت من خم می شد و چیزای مسخره و بسیار چرت و پرت کنار گوشم می
گـفت و بعد خودش هم الکی می زد زیر خنده .
تابلو بود که می خواست توجه اونا رو جلب کنه !
اگه توی شرایط دیگه ای بودیم حتما روناک رو سوژه می کردم و انقد این کاراش رو با تیکه و طعنه تو سرش می کوبیدم ؛ اما از
اونجایـی که امروز از دنده ی چپ بلند شده بودم و خودمم نمی دونم چم بود ؛ حوصله ی شیطنت و کل کل نداشتم و بی
توجه بهشون سعی می کردم موضوع اصلی نمایش رو که یه تیکه اش رو هم متوجه نشده بودم بفهمم.
وردن که توجه روناک رو جلب کن
کم کم اون چند تا پسر کناری هم شروع کرده بودن به سر و صدا کردن و ادا در ا ن . عجب جو ٓ
مسخره ای !!!
فضا برام غیر قابل تحمل شده بود . اه اه ! خب بیاین یه باره پیش هم بشینین دل بدین قلوه بگیرین این چه وضعشه خب !!
اه !
به بهونه ی دستشویـی رفتن از جام بلند شدم و اومدم بیرون .
همین که در رو باز کردم سایه ی یه نفر رو پشتم حس کردم اما اهمیت ندادم و اومدم بیرون .
وردم و هندزفریم رو بهش وصل
رو یه نیمکت نشستم. گوشیم رو از تو کیفم در ا کردم . ٓ
به نیمکت تکیه دادم و چشمام رو بستم . صدای بلند اهنگ بود که توی سرم می پیچید.
یهو حس کردم هوا تاریک شد ؛ چشمامرو که باز کردم چشمام گرد شد از تعجب .
همون پسره که تو سالن کنارم نشسته بود و هی مثل این پیرزنا گیر می داد جلوم وایستاده بود و جلوی نور ر و گرفته بود.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ۹۹/۱۰/۰۳
  • ماه رمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی