
نویسنده: زهرا جاودانی پور
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 502
بخشی از رمان:
پوزخندی زد:
-بدهکارم شدیم..نه؟؟
-بدهکار بودی…..چی از جونم می خوای..؟ول کن برو دیگه…
ابرو هاشو بیشتر توهم کشید:
-بیا سوار شو ..باید برم پیش لیدا..پروازش دیر شد
برای یک لحظه از این حرفش جا خوردم..پرواز لیدا…؟؟؟
به روی خودم نیاوردم و شونه ای بالا انداختم:
وراهمو کشیدم و رفتم…با صدای در فهمیدم که از ماشین پیاده شد .خودمو به نفهمیدن زدم وخب به من چه..؟
خرامان خرامان به قدم زدنم ادامه دادم…اما برای یک لحظه حس کردم که بازوم داره مچاله میشه
و همزمان باهش داره کل بدنم کشیده میشه…با عصبانیت برگشتم …اما با دیدن قیافه ی
غضبناکش که داشت بازوم رو تو دستش له می کرد لال شدم…منو سمت ماشین برد و در رو باز
کرد و خیلی قشنگ و محترمانه تو ماشین پرتم کردودر رو محکم بست. از سمت خودش
نشست.اولین از هر کاری هم قفل مرکزی رو زد و ماشین رو روشن کرد.امپر چسبوندم و داد زدم:
به در ضربه زدمتو چه غلطی داری می کنی.؟من می خوام برم…
-این در لعنتی رو باز کن..
بدون اینکه نگاهشو از جاده بگیره گفت:
-لیدا راست می گفت که تو خیلی بچه ای …هنوز نمی دونی که با این وضع لباس ..تو این ساعت
شب نباید تنها بیرون باشی…من موندم لیدا به چه امیدی تو رو می خواد یک ماه بزاره و بره…
لینک دانلود رمان کلیک کنید