
نویسنده: مهلا ایران منش
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 319
بخشی از رمان:
رو صندلی نشستم از اینکه روی سرم هیچی نبود موهام در دید. همه هست خیلی
ناراحتم…. تازه سر لباس چقدر با شروین بحث کردم اخرش موفق شدم لباس پوشیده
بپوشم اما نتونستم حریفش بشم بزاره شال یا روسری بپوشم
سرم باال گرفتم یه مرد چاق جلوم ایستاد ه بود نگاهم میکرد لبخندی به لبش بود شیطونه
میگه جفت پا برم تو شکمش نکبت با اون چشمای هیزش
مرده عربه !!!!جمیله کوفت….. جمیله مرگ….. فکر کنم منو با جمیلش اشتباه گرفته بلندجمیله….جمیله…
شدم برم دستم گرفت شروع کرد عربی حرف زدن
شروین به سمتمون اومد و لبخندی زد.تو حال عادی نبود.. گفت: ایشون یکی از سرمایهولم کن غول بیابونی…..
داران عرب هستن خیلی ازت خوشش اومده از اول جشن از من خواسته تو رو بهش
بفروشم پول خوبیم میده اما من بهش گفتم فعال بهت نیاز دارم
دستم از دست این غول عرب بیرون اوردم بلند فریاد زدم: شروین خیلی پستی …. از ت
متنفرم
شروین که مست کرده بود خندید وگفت :بزار همه ازت استفاده کنن خسیس نباش و باز
خندید از کنارم رد شد
خودم به اتاق رسوندم در قفل کردم از خودم متنفر بودم از این زندگی کوفتی از اینکه حاال
شدم عروسکی به دست این نامرد… تمام وسایل اتاق به هم ریختم همه چی خرد کردم از
همه چی بدم میاد…. همه چی باید نابود بشه…. به نفس نفس افتادم پاهام توان نداشت
رو زمین افتادم یه سوزشی رو کف دستم حس کردم یه تیکه از شیشه تو دستم رفته,…..
شیشه بیرون کشیدم محکم دستم فشار دادم…. چشمام بستم از تمام وجودم فریاد ز دم
خداااااا……
لینک دانلود رمان کلیک کنید