
نویسنده: نگین حبیبی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 425
بخشی از رمان:
نشونت میدم…دختره ی نحس..
از فکر بیرون اومدمو به حامد که سمت پنجره من خمهوی یابو!
شده بود گیج نگاه کردمو گفتم:
-ها؟
حامد-یه ساعت کجا سیر میکنی؟!بیا پایین!
رفت کنار و من پیاده شدم…دنبالش راه افتادم…در
همین حین به مردم اطرافم نگاه میکردم…به جایی نگاه کردم که بابا…همون جا افتاده بود…اشک جلوی
دیدمو گرفت…ولی اجازه
باریدن ندادم…وارد کوچه ی خلوتی شدیم…ترسیده بودم…زیر سایبون یه مغازه که کرکره ا ش پایین بود
وایساد…کنارش
وایسادم…مدتی نگذشته بود که یه مرد و پسر دیگم به ما اضافه شدن…مینی بوسی جلومون ترمز
کرد…حامد درشو باز کردو اشاره
کرد برم باال…رفتم باال پشت سرم پسره اومد…حامد درو بست و به راننده چیزی گفت و رفتن…خب…االن
چیکار کنم…راننده که
اعصاب نداشت گفت:
اوه اوه!االن میزنه چک و چالمو میاره پایین…سریع رفتمو یه جا نشستم…چقدر گرم بود…اه ا
لینک دانلود رمان کلیک کنید