.jpg)
نویسنده: monika
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 126
بخشی از رمان:
ساعت های 1صبح به اندیمشک رسیدند و همه با وسایلشان
پیاده شدندومحمد صدرا بادیدن قیافه بدون آرایش مهرسا
تعجب میکند وبه رضایی مینگرد که با لبخند به مهرسا نگاه
میکند ناگهان حدسی از ذهنش عبور میکندو با خود میگوید
:-شاید همو دوست دارن؟
حتی حاج خانوم هم از وقتی بیدارشده بود وقیافه بدون
ارایش مهرسا را دیده بود لبخندی از سر رضایت بر لبانش
نشسته بود.
همه سوار بر اتوبوس وبه سمت پادگان دوکوهه به راه
افتادند،بعد از استقرار در پادگان وجابه جایی وسایل همه
به مکانی که برای توجیه در نظر گرفته شده بود رفتند.
مهرسا به محمد صدرایی نگاه میکند که میکروفن به دست
ایستاده .
با صدای 7…6…5 محمد صدرا به خود می آید .
بسم الرب شهدا والصدیقین
با عرض خوشامد گویی خدمت تمام زوار عزیز
خیلی خوش حالیم که در خدمت شمایییم.
امسال هم مثل سال های گذشته توفیق پیدا کردیم میزبان
شما عزیزان باشیم .
….
بعد از اتمام صحبت های محمد صدرابه سمت یاد بود شهدای
فتح المبین به راه افتادند .
مهرسا که نه چیزی از جنگ میدانست و نه عالقه ای داشت که
بداند هندزفری را داخل گوش هایش گذاشت و به آهنگ از
مرتضی پاشایی گوش داد.
باز دوباره با نگاهت
این دل من زیر و رو شد
باز سر کالس قلبم
درس عاشقی شروع شد
دل دوباره زیر و رو شد
لینک دانلود رمان کلیک کنید