-1226981445.jpg)
نویسنده: پردیس نیک نام
ژانر: جنایی، معمایی
تعداد صفحات: 1683
بخشی از داستان:
انقدر اشک ریخت تا ارام شد نمیدانست چقدر گذشته اما چشمانش درد میکرد پرستار وارد اتاق شد و مسکنی به
او تزریق کرد طولی نکشید که باز هم به عالم بی خبری رفت.
چشمانش را که باز کرد خود را باز هم در ان اتاق دید اما این بار تاریک بود اتاق غرق تاریکی بود.
سرش را تکان داد باز هم ان مرد زیر لب اسمش را زمزمه کرد دایی محسن برادر مادرش مهسا دستانش را روی
تخت گزاشت و پاهایش را اویزان کرد باید میرفت او باید به خانه میرفت اصال اینجا چه میکرد حتما مادرش
نگرانش بود مثله همیشه اما با یاد اوری اتفاقات خشکش زد شلیک گلوله در سرش پیچید
تنش لرزید گوش هایش سوت میکشید یادش امد باز هم صدای شلیک گلوله چرا تمام نمیشد
دستش را روی گوش هایش گزاشت فشار داد خیسی را در ناحیه مچ دستش حس کرد اما مهم نبود او تنها
میخواست ان صدا ها قطع شود. اما نمیشد
جیغ زد با تمام وجودش نام تک تک اعضای خانواده اش را فریاد زد
محسن با صدای فریاد رز از خواب پرید سریع به سمتش رفت و او را در اغوش گرفت.
_مامان رکسانا نهال بابااااا دایی من بابامو میخوام اونا رو کشت من دیدم خودم دیدم.
_هیس میدونم عزیزم اروم باش اروم باش رز.
_نه نه نمیتونم من باید برم من باید برم خونه نمیشه مامانم زندس مگه نه دایی.
لینک دانلود رمان کلیک کنید