☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: مهسا زهری

ژانر: عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تعداد صفحات: 347

خلاصه:

شیده وارث اموال زیادی که در گذشته ازدواج ناموفقی داشته و پنج سال قبل برادر خود را که در سنین جوانی به سر می برده، به شکل مشکوک به قتل رسآنند.

حالا افراد زیادی طالب وصال با شیده هستند و خود شیده به دنبال دلیل قتل برادر هستش.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: فاطمه عیسی زاده(مهتا)

ژانر: طنز، عاشقانه

تعداد صفحات: 435

خلاصه:

کیانا دختر 19 ساله ای که با وجود مشکلات عجیب و غریبی که بر دوش می کشه، دانشگاه قبول می شه و از همون بدو ورودش بخاطر روحیه ی خرابکار و پر جنب و جوشش مشکلات عدیده و پر حاشیه ای به وجود میاره، انقدر بی پروا هست که حتی از رئیس دانشگاه هم حساب نمی بره و تا پای اخراج می ره.

او که طی یک مذاکرات طولانی نظر همه ی استاد ها رو جلب می کنه که از اخراجش منصرف بشن، حالا در ازای این جان سالم به در بردن ازش می خوان که در کتابخانه ی دانشگاه با یکی از دانشجوهای سال بالایی(رادمان) که از او متنفر است و با هم خصومت شخصی دارند، کار کند…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: دختر باران و pitidhka

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 296

خلاصه:

داستان از دیار غرور… از گذشته های دور.

دختر و پسری که گذشته ی خود را به دست فراموشی سپرده اند، اما اطرافسان قصد فراموشی نداردند. پسری که خود را در رقص و آواز غرق کرده است تا با مشکلات کنار بیاید و آینده اش را با دست خود بسازد. این دو شخصیت رو به روی هم قرار می گیرند و هر یک به روش خود با مشکلات کنار می آید.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: ali.m.z

ژانر: پلیسی، معمایی، عاشقانه

تعداد صفحات: 107

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: لیلین

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 383

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده ها: fereshteH و shafagh69

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 201

خلاصه:

دختری شهرستانی که رشته ی پرستاری توی تهران قبول می شه و برای ادامه ی تحصیل به اون جا میره. پسری با نام سهیل عاشقانه ختر قصه ی ما رو دوست داره و در این بین آقای وکیلی هم وجود داره که به خاطر فشار خانوادش که از او می خوان ازدواج کنه، به صورت سوری به دخترک درخواست ازدواج میده که …

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: نگین شهسواری

ژانر: طنز، تراژدی

تعداد صفحات: 41

خلاصه:

داستانی که روایتگر زندگی سعید 40 ساله است که سال ها پیش، جایی حوالی انقلاب از ایران مهاجرت کرده است. وس که مدت زیادی در خارج از کشور زندگی برهم زده بوده؛ حالا پس از بیست سال خیال بازگشت به ایران بر سرش زده و…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: رهایش

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 337

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: monika

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 126

بخشی از رمان:

ساعت های 1صبح به اندیمشک رسیدند و همه با وسایلشان
پیاده شدندومحمد صدرا بادیدن قیافه بدون آرایش مهرسا
تعجب میکند وبه رضایی مینگرد که با لبخند به مهرسا نگاه
میکند ناگهان حدسی از ذهنش عبور میکندو با خود میگوید
:-شاید همو دوست دارن؟
حتی حاج خانوم هم از وقتی بیدارشده بود وقیافه بدون
ارایش مهرسا را دیده بود لبخندی از سر رضایت بر لبانش
نشسته بود.
همه سوار بر اتوبوس وبه سمت پادگان دوکوهه به راه
افتادند،بعد از استقرار در پادگان وجابه جایی وسایل همه
به مکانی که برای توجیه در نظر گرفته شده بود رفتند.
مهرسا به محمد صدرایی نگاه میکند که میکروفن به دست
ایستاده .
با صدای 7…6…5 محمد صدرا به خود می آید .
بسم الرب شهدا والصدیقین
با عرض خوشامد گویی خدمت تمام زوار عزیز
خیلی خوش حالیم که در خدمت شمایییم.
امسال هم مثل سال های گذشته توفیق پیدا کردیم میزبان
شما عزیزان باشیم .
….
بعد از اتمام صحبت های محمد صدرابه سمت یاد بود شهدای
فتح المبین به راه افتادند .
مهرسا که نه چیزی از جنگ میدانست و نه عالقه ای داشت که
بداند هندزفری را داخل گوش هایش گذاشت و به آهنگ از
مرتضی پاشایی گوش داد.
باز دوباره با نگاهت
این دل من زیر و رو شد
باز سر کالس قلبم
درس عاشقی شروع شد
دل دوباره زیر و رو شد

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: nona gooon

ژانر: عاشقانه

بخشی از داستان:

به اون باشه متنفرم… حالا خوبه اینجا نیست و نمیتونم ریخت نحسشو
ببینم… بهتر!
با سیخونک بنفشه, از حالت خلسه ای که طبق معمول سر کلاس دینی
سراغمون میومد, بیرون اومدم و با حرص سرمو تکون دادم یعنی که چی
میگی؟… با صورتی که از نگه داشتن خنده سرخ شده بود, به محمدی, دبیر
دینی مون اشاره کرد و بعد سرشو انداخت پایین تا بخنده… نگاهی به
محمدی انداختم که دیدم با انگشت داره دماغشو به بهترین وجه (از تو)
میخارونه! از خنده سرموپشت کتاب که نیم ساعت بی جهت باز بود, قایم
کردم و بی صدا خندیدم. داشتم اشک چشماموپاک میکردم که زنگ خورد و
بالاخره یک ساعت ونیم جانکاه, تموم شد! با بنفشه سریع پریدیم تو حیاط
رفتم سمت بوفه, بالاخره بعد ده مین, در حالیکه از فشردگی در حال له شدن
بودم, اومدم بیرون, ساندویچ و دلستر بنفشه رو دادم دستش و کنار میله
بسکتبال رو زمین نشستیم… یه کم از دلستر خوردم و همونجور که نایلون
ساندویچ رو باز میکردم, گفتم :
– ولی بنفشه, لازم شد یه بار گوشی بیارم از این محمدیه یه عکس بگیریم!
بذارم تو فیسبوک, بالاترین لایک خورمیشه!
بنفشه – وای نه پری, دنبال دردسری ها, باز میخوای این نادریه حالتو بگیره

سرموچرخوندم و به نادری, معاونمون که ابروهای تتو شده نامرتبی داشت و
مثل تلسکوپ هابل بچه ها رو زیر نظر داشت, نگاه انداختم, لقمه اموقورت
دادمو برگشتم سمت بنفشه..
– د ن د.. اون دفعه هم که گوشیو ازم گرفت, اون شیرین نکبت راپورت داده
بود. این دفعه دیگه نمیذارم …
همون موقع زنگو زدم که با حرص بطری رو کوبوندم زمین و گفتم :
– اهه… اگه گذاشتن دو لقمه کوفت کنیم … بلند شو … الان داد شاکری (دبیر
ادبیات) در میاد …
**
اوففففف… بالاخره زنگ خورد … نگاهی به ساعت مچیم انداختم, ساعت
چهار بود و معده من از زور گرسنگی در حال هضم کردن خودش بود. کیفمو
برداشتم و با بنفشه رفتیم پایین … به جز ما,فقط یه چهارم ریاضی دیگه تو
مدرسه مونده بودن… رسیدیم جلوی در که دیدم خبری از پرهام نیست…
بنفشه – این پرهام جدیدا خیلی دیر میکنه ها!
– میدونم … وقت کتک خوردنش عقب افتاده, باید دوباره ادب شه …
بالاخره بعد بیست دقیقه علافی , مزدا۳ نوک مدادی اقا جلومون ترمز کرد…
رفتم سمت کمک راننده که شیشه را داد پایین… ضربه ای به صفحه ساعتم
زدم و گفتم :
– بیست دیقه ما رو کاشتی …
پرهام با لبخند خر کننده ای, عینک دودی پلیسیشو داد بالا و گفت:

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان