
نویسنده: م.معدب پور
ژانر: طنز، عاشقانه
مقدمه:
دوتا دوست که بعد از تحصیلات عالیه از خارج کشور بر می گردن.
هنوز نرسیده مادر فرهاد تصمیم به زن دادن پسرش می گیره، ولی پسرک عاشق کسی می شه که نباید. با وجود مخالفت ها…
بخشی از داستان:
از صورت لیلا چیزی معلوم نبود اما صدای قشنگی داشت.
سوغات پدر و مادرم رو هم داد. همگی نشستیم و مشغول صحبت کردن از هر دری شدیم. در خونه فقط شادی بود که به هر گوشه ای می دوید و همه جا سرک می کشید. هنوز نیم ساعت نگذشته بود که زنگ زدند و هومن وارد شد. شلوغ و پر سرو صدا. شروع به سلام و علیک با پدر و مادرم کرد.
پدرم که از حرکاغت هومن خنده اش گرفته بود پرسید: فرهاد هنوز این پدر سوخنه پشت سر من حرف می زنه؟
من- اختیار دارید پدر، غلط می کنه.
هومن- من که همه جا می شینم و بلند می شم دعاتون می کنم! همین چند ساعت پیش توی هوا پیما ذکر خیرتون بود. داشتم دعاتون می کردم.
نگاه چپ چپی بهش کردم.
هومن-به به فرخنده خانوم ماشالله مثل قالی کرمون می مونید از موقعی که از ایران رفتم تا حالا تکون نخوردید.لیلا-ممنون فرهاد خان.
لینک دانلود رمان کلیک کنید