☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆

سایت ماه رمان

۱۰۷ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دانلود رمان قشاع

 

نویسنده: نیلوفر قائمی فر

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 418

لینک دانلودلینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: meli770

ژانر: عاشقانه, اجتماعی, هیجانی

تعداد صفحات: 390

بخشی از داستان: 

فوتبال داشت ,صداشم تا اونجایی که دلم میخواست بردم باال وواییی چه حالی

میده,دیگه کسی نیسست بگه باید مطین رفتارکنی,بزرگ شدی ازاین حرفا ولمون کن
بابا,

درفشان:

لم داده بودم روی مبل داشتم ادامس برای خودم میترکوندم,تی وی هم روشن بود

صداش معمولی,گوشیمم داشت اهنگ پخش میکرد ,لوازم ارایشمم جلوم ولو بود ,نمی

دونم چرا بدجور دلم ه*و*س*یه دورهمی دخترونه کرده بود بدجور,واقعا دلم

میخواست ,خیلی وقت بود دورهم جمع نشده بودیم,اگرم دورهم جمع میشدیم خیلی

خانومانه باید رفتارمیکردیم,تا یه ذره صدای خندمون میرفت باال باید به هزارنفررررر

جواب پس میدادیم,وگوش دادن به حرفاو نصحیت های هروزه دیگه نگفته همش رو

ازبربودم,نه که فقط به مادخترا گیربدناااااااا نههه به پسرای بدبختم گیرمیدادن,فقط

پسرا مجبور نبودن لباس ده هزارکیلویی تحمل کنن,فقط خوبیش این بود که ماها

عاشق اینجور لباسا بودیم ,فقط چندتا ازقوانین عمارت رو دوس داشتم,یکیش همین

پوشیدن لباسای اشرافی بود,یکیشم این بودکه درهر صورتی نه باید ازغذات

بزنی,یکی دیگه اینکه وقتی میخوای بری خرید اگه حال نداشته باشی میوردن

خونه و از قوانین دیگه باید بگم...

لینک دانلود رمان کلیک کنید

 

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

ژانر: ترسناک

تعداد صفحات: 194

بخشی از داستان:

گاهی وقتا ما آدما فکر میکنیم که یه اتفاق باعث شده همه چیز تغییر کنه.
تمام چیزایی که دور و برمونه، با سرعت سرسام آوری شروع به تغییر کنه و ما بمونیم و جهانی از تغییرات!
اما من میخوام واقع بینانه تر فکر کنم! در واقع، این ماجرا با یه اتفاق شروع نشد. همه چیز از قبل وجود داشت…

و فقط یه اتفاق لازم بود! یه اتفاق که من رو وارد سرنوشتم کنه!
سرنوشت واقعیم. نه سرنوشتی که خیال میکنم مال منه! *** احساس میکردم یکی داره کرم میریزه و شن یا ماسه یا هر کوفت دیگه ای رو میریزه تو صورتم.
البته مشکلم فقط این نبود! گرمم هم بود.
انگار یه نفر بخاری رو روی آخرین درجه اش روشن کرده بود و میخواست مَنِ بدبختو بپزه!!!
هر چی صبر کردم کسی که داشت شن و ماسه میریخت بس نمیکرد!
توی خواب و بیداری غریدم: -نکـــن شراره!!! مگه شعور نداری؟
البته این که سوال کردن نداره. تنها چیزی که شراره نداره، شعوره.
وگرنه کِرم داره. سادیسم داره. مازوخیسم داره. کلا بچه امون از همه لحاظ فوله ماشالله!
با مهربونی گفتم:
-شراره جان، نکن دیگـــه!
ولی بازم ادامه داد!!!
دیگه اعصابم خرد شد. چشمامو باز کردم و دستمو بردم بالا که یدونه بزنم…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

 

نویسنده: ریحانه صدری

ژانر: عاشقانه، همخونه ای، ازدواج اجباری

تعداد صفحات: 555

بخشی از داستان:

ماریا… ماریا… ماریااااااا
با کلافگی پتو رو از سرش کنار زد فقط یک نفر جرات می کرد بدون اجازه به اتاق او بیاد.
ماریا: تو… هیچ وقت… آدم… نمیشی.
بهار سر خوشان خندید و گفت: مگه فرشته ها هم آدم میشن از کی تا حالا؟
ماریا: چی میخوای؟
بهار: پاشو ببینم ناسلامتی فردا داری میری ایران اون موقع راحت گرفتی خوابیدی.
پاشو لباساتو آوردم.

ماریا: چه لباسی؟
بهار: لباس های مخصوص ایران. تو که نمیخوای با این لباسهای نیم وجبی بری ایران؟!
بعد یه حالت متفکر گرفت و گفت: اینجوری بری یکی میری دو تا بر میگردی.
درسته پسر عمه من تارک دنیاست ولی دیگه نمیتونه از این زیبایی بگذره.
ماریا بالشتش را به طرف او پرتاب کرد و چند تا ناسزا هم به او گفت در حال حاضر این چیزها براش اهمیت نداشت دوری از وطن و پدرش تنها دوستش بهار براش آزار دهنده بود.
بهار: پاشو ببین چی برات خریدم.
ماریا: یه جوری میگی انگار خودم ندیدم خوبه با هم سفارش دادیم.
بهار: عکسشو دیدی خودشو نو ندیدی که.
هفته پیش از سایت لباس های اسلامی ایرانی چند دست لباس سفارش داده بودند باورش نمیشد او که در خرید لباس اینقدر وسواس داشت…

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

 

نویسنده: سما جم

ژانر: عاشقانه.اجتماعی

تعداد صفحات: 242

بخشی از داستان:

دست بردم و از جیب کتم در آوردم و نگاهی انداختم. شمارهاش نا آشنا بود و همین باعث میشد که واقعا نخوام جوابش
رو بدم؛ ولی از این همه پشتکاری که به خرج داد و سه باره شماره گرفت، منم خودی نشون دادم و سبز رو کشیدم که
چه کار بیخودی کردم! صداش مثل همیشه خراشیدگی بغضش رو داشت :
ـ سالم پسرم !
ـ سالم مادر عزیز بنده، پارسال فامیل، امسال غریبه !
ـ خوبی خشایار جان ؟ کی از چین برگشتی ؟
ـ به به! اخبار دست اولتون کمی کهنه شده .یه ده روزی هست که برگشتم.
ـ گوشیت خاموش بود منم شرکتتون رو گرفتم .بهم گفتند چین هستی .
ـ ناپرهیزی کردی احوال ما رو بپرسیدی!چی شده خط عوض کردی؟
ـ سه هفته پیش از سوئد اومدیم. تو که نبودی برای کار محمد ، دو هفته دوبی رفتیم، االنم تهرانیم. میای ببینمت ؟
ـ میدونی که محمد خوشش نمیاد.منم حوصله شو ندارم.
پرید وسط حرفم و نذاشت ادامه بدم .
ـ خشی دلم تنگه، خدایار هم بهونه ت رو میگیره .نمیخوای ببینیش؟ من هیچی ، این طفلی گـ ـناه داره ، از اوندفعه که
گفتی از بچگی بارفیکس می زدی ، هر روز همین کار رو میکنه. اون که گناهی نداره.تنها داداشش تویی که اونم بیشتر از
سالی یکی دوبار نمیتونه ببینه .
گارسونی که غذام رو روی میز میذاشت ، نگاهی به من انداخت و آروم پرسید چیز دیگه ای نیاز ندارم ؟ که منم سری
تکون دادم و تشکر کردم. دیگه خوب من رو میشناختند بس که ناهارشون رو خورده بودم.
جایز بود برای اینکه غذای خوشمزهام سرد نشه ، زودتر حرف رو هم بیارم.

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

ژانر: عاشقانه. تراژدی

تعداد صفحات: 592

بخشی از داستان:

خندهی پر صدام رو سریع جمع کردم.
-منظورم اینه تو تنهایی؟ هیچ پرستار دیگهای نیست؟
-از بخش آمارگیری پرستاران تشریف آوردین شما؟
-کیوان اینقدر من رو نخندون .
-چرا مگه بده؟ اتفاقاً بخند، سیاوش بیاد تقارن پیدا میکنی میری تو فاز گریه.
اومدم باز هم بخندم ولی نشد و دستهام رو گره کردم توی هم تا نلرزه و این از چشم کیوان دور نموند.
– چته خاطره؟ کم پیدا شدی، فکر نکن میخندم باهات گلهم یادم رفته.
خودکار دستش رو روی پروندهها انداخت و روی صندلی چرخید و مستقیم زل زد تو چشمهام، منمهیچی نیست؛ یعنی چی بگم! حق داری خیلی بد شدم میدونم.
داشتم آماده میشدم واسه یه گریهی حسابی. لبخند مهربونی مهمونم کرد، از همون لبخندهای خاص
برادرانه.
-نگفتی اون سبد چیه؟
بحث رو عوض کرده بود و کاش میشد بهش بگم خیلی دوستت دارم، بیشتر از همهی خواهرهای دنیا.
بغضم رو قورت دادم تا به وقتش حرف بزنیم و من آبغوره بگیرم.
-چای و شام. گفت نهار نخورده، من هم…
چشم گرد کرد و لبهاش رو کشید توی دهنش

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: fateme078

ژانر: عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات: 184

بخشی از داستان:

به سمتم دوید و سر تا پایم را برانداز کرد. ناگهان سیلیای به گوشم زد که صدایش در تمام سالن
طنینانداز شد.
-ببینم تو سالمی؟ شناختت آره؟ ای سگ تو روحت که نقش هم نمیتونی بازی کنی! بیینم حاال نزد توچرا میزنی دیوانه؟
دهنت بعد بگه به ننه بابات میگم تو گفتی دختر نیستی؟ اصال چرا با خنده از اون سالن بیرون اومدی؟
با لبخند چهرهی بهتزدهاش را برانداز میکردم که با دو تا دستش توی صورتش زد و با حالت زاری گفت:
-یا خدا! نکنه بردنت اتاق خالی…
جلوی دهانش راگرفتم و لبم را گزیدم.
-بریم بیرون با هم صحبت کنیم، خب؟ هیچی نشد. خیلی هم خوش گذشت؛ اما نه از اون خوشیها که
توی ذهن منحرفت داری.
از در دفتر خارج شدیم که همان حاجآقا جلویمان را گرفت و با لحن مقتدرانهای رو به سوری گفت:
نیست؛ ولی همین که آقای فرهود استخدامش کرده؛ یعنی یه ویژگی عالی داشته. حاال آقا داماد چندعروسی افتادیم یا نه دخترم؟ این دختر منشیه دل همه رو برده. البته این هم بگم زیاد دختر نجیبی
سالش

لینک دانلود

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

 

ژانر: ترسناک، معمایی

تعداد صفحات: 267

خلاصه:

ماجرا از اونجایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل به خانه ی قدیمی پدربزرگ مادرش سفر می کنند.
غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده.
دو خواهر که سال های گذشته، زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند.

لینک دانلود:

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: Ghostwriter

ژانر: تراژدی، عاشقانه، درام، معمایی، جنایی

تعداد صفحات: 320

خلاصه:

ین رمان، فراز و نشیب های زندگی یک قاتل را شرح می دهد.
زنی که بیشتر دوران عمرش را برای این کار تعلیم دیده، زنی بی رحم و خون ریز که زندگی انسان ها برایش پشیزی ارزش ندارد.
استقلال و آزادی اش همیشه در مرتبه ی اول بوده و هست، و حالا زمانی می رسد که برای به دست آوردن آزادی، دست به خـ یـ ـانـ ـت می زند.
خـ یـ ـانـ ـتـی که پیامدهایش نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی اطرافیانش را هم زیر و رو خواهد کرد.
خـ یـ ـانـ ـتـی که پایان کار را به یک تراژدی بزرگ بدل می سازد.

لینک دانلود:

لینک دانلود رمان کلیک کنید

  • ماه رمان
  • ۰
  • ۰

نویسنده: amelia

ژانر: عاشقانه، تخیلی

تعداد صفحات: 170

خلاصه:

در دنیایی دیگر، بر فراز زمین و ستارگان، جایی دور از زشتی و پلشتی، دختری با سرنوشت دست و پنجه نرم می‌کند.
حوادثی که می‌آیند و می‌روند، تکالیفی که باید انجام شوند و حال…
عشقی که به سادگی به‌ وجود آمده و فراموش نمی‌شود.
عشاق قصّه یک‌دیگر را طلب می‌کنند، اما در این میان تنها عفریته‌ ایست که همه چیز را برهم می‌ریزد…

لینک دانلود رمان

  • ماه رمان